سه‌شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۸ - ۰۶:۰۲
۰ نفر

«در حادثه‌ شهادتی مثل شهادت این شهید عزیز، چندین احساس با هم هست. یک احساس غم و تأسف است از نداشتن کسی مثل سیدمرتضی آوینی اما چندین احساس دیگر هم با این همراه است که تفکیک آنها از همدیگر و بازشناسی هر یک و بیان کردن آنها، کار بسیار مشکلی است.»

این بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب درباره شهید مرتضی آوینی است.

شهید آوینی، در روایت زندگی‌اش می‌گوید: تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم، خیر، من از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش‌داده‌ام. ساعت‌ها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام.

ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب، فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.» اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید.

آوینی با شروع جنگ و محاصره بندر خرمشهر به این شهر رفت و با یاری همکارانش فیلم «فتح خون» را ساخت. سپس مجموعه «حقیقت» را برای شهر آبادان تهیه کرد. مشهورترین کار آوینی ساخت مجموعه تلویزیونی «روایت فتح» بود که از سال 1364ازسیمای جمهوری اسلامی پخش شد. روایت فتح، از آنجا که چهره واقعی جبهه‌های جنگ را نشان می‌داد مورد توجه قرار گرفت.

او از سال 1368 در ماهنامه سوره مقاله می‌نوشت. مدتی نیز سردبیر آن بود. مجموعه مطالبی که او در سوره چاپ کرد بیش از 2500 صفحه است. از کارهای دیگر او راه‌اندازی ماهنامه «ادبیات داستانی» و تأسیس «دفتر مطالعات دینی هنر» در حوزه هنری بود. آوینی در سال 1371 بار دیگر ساخت مجموعه تلویزیونی روایت فتح را آغاز کرد و راهی مناطق مختلف جنگی شد. او شنیده بود، دالان‌هایی در منطقه فکه پیدا شده که پیکر ده‌ها رزمنده ایرانی در آنجا مدفون است. 

شهید آوینی 2 روز قبل از عزیمت به فکه در پاسخ به این سؤال که به کدام منطقه می‌روی، گفته بود: می‌دانی به کجا می‌روم. به فکه همانجایی که رزمندگان ما با چشم خود تحویل نفوس شهدا توسط فرشتگان را مشاهده می‌کردند.صبح جمعه ۱۹ فروردین ۱۳۷۲ بود. حدود ۵۰۰ متر را درون میدان مین طی کرده بودند. بچه‌ها می‌گفتند برگردیم ولی مرتضی برای فیلمبرداری از قتلگاه اصرار می‌کرد.

هیچ ردی از معبر نبود. با صدای انفجار همه جا خوردند. مین والمری حدود نیم متر بالا پرید و همین شد که هیچ کس از ترکش بی‌نصیب نماند. همه بالای سر مرتضی و سعید یزدان پرست جمع شدند. پای مرتضی از زیر زانو قطع شده بود و تنها به پوستی آویزان بود. یک برانکارد دستی از اورکت بچه‌ها درست کردند و مرتضی را در آن گذاشتند. هرچه خواستند فیلم بگیرند نشد، دوربین کار نمی‌کرد.همسر شهید، در روایت خود از آن روز می گوید:به من گفتند‌«مرتضی زخمی شده است.» بچه‌ها را با آرامش بیدار کردم و به مدرسه فرستادم. فکر کردم: خب پایش قطع شده اما هنوز که می‌تواند فکر کند و بنویسد و حرف بزند. بچه‌ها که رفتند پدر و مادرم آرام سر حرف را باز کردند و من فهمیدم که دیگر مرتضی را ندارم.

مرتضی می‌گوید: «شهدا از دست نمی‌روند، بلکه به دست می‌آیند.» آن موقع حس کردم که من بار دیگر مرتضی را به دست آورده‌ام. بچه‌ها که برگشتند بهشان گفتم: بچه‌ها، بابا هست ولی ما او را نمی‌بینیم.‌آنچه دل مرتضی را به درد می‌آورد شناخت رنج انسان بود؛ انسانی که با دور شدن از مبدأ وحی خود را تنها و سرگردان در این کره خاکی یافته است؛ انسانی که عهد ازلی خود را به فراموشی سپرده و مقام خلیفه‌اللهی خویش را از یاد برده است. او حتی برای لحظه‌ای از معنای «انالله‌واناالیه‌راجعون» غافل نبود، مبدأ و مقصد را می‌شناخت و خود را در نسبت با این شناخت معرفی می‌کرد. درد او، غفلت ما بود. لحظه‌ای بر او نمی‌گذشت، مگر اینکه خود را حاضر در پیشگاه حق و حق را ناظر بر خویش بیابد.

اگر با شهادت او خود را می‌شناختیم و به قضاوت می‌نشستیم چگونه می‌توانستیم مدعی شناخت رنج او باشیم؟
ما کجا و دامن دوست کجا؟
شهید آوینی بخشی از جنگ بود. با رزمندگان عجین شده بود. چنان‌که درباره آن می‌گفت: «من هرگز اجازه نمی‌دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود. این سردار خیبر قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است.»

کد خبر 78383

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز